جدول جو
جدول جو

معنی عرش روان - جستجوی لغت در جدول جو

عرش روان
(عَ رَ)
بر عرش روندگان. کنایه از انبیاء و اولیاء است. (انجمن آرا). کنایه از انبیاء و اولیاء و اهل اﷲ و اهل دل باشد. (برهان) (آنندراج). عرش وران:
سدره نشینان سوی او پر زنند
عرش روان نیز همین در زنند.
نظامی.
عرش روانی که ز تن رسته اند
شهپر جبریل بدل بسته اند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ روان
تصویر چرخ روان
کنایه از آسمان، چرخ خضرا، چرخ گردان، سقف لاجورد، چتر کحلی، چرخ مقوّس، طاق مینا، دریای اخضر، چرخ بلند، چرخ اخضر، طارم اخضر، چتر آبگون، طارم فیروزه، چرخ بلند، طاق ازرق، طارم اطلس، طاس آبگون، گنبد لاجوردی، رواق چرخ، گنبد کبود، طاق لاجوردی، طاق نیلوفری، رواق کبود، چرخ نیلوفری، چرخ مقوّس، کلّۀ نیلوفری، قبّه خضرا، چرخ دولابی، چادر لاجوردی، چرخ کبود، چرخ دوّار، چرخ مینا، چرخ چنبری، سقف مینا، طاق کحلی، کلّۀ خضرا، رواق نیلگون، گنبد طارونی، چرخ اخضر، خرگاه مینا، طاس نگون، رواق فلک، چرخ دولابی، چرخ آبنوس، چرخ دوّار، طاق طارم، پردۀ نیلگون، چرخ چنبری، خرگاه گردان، چرخ خضرا، چرخ کبود، طاق مقرنس، چرخ روان، تشت غربالی، چتر مینا، چرخ نیلوفری، طاق فیروزه، قلزم نگون، چرخ آبنوس، خرگاه سبز، طارم نیلگون، طاق خضرا، طاس افلاک، چرخ مینا، رواق زبرجد، چرخ گردان برای مثال چنین است آیین چرخ روان / توانا به هر کار و ما ناتوان (فردوسی - ۸/۳۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرو روان
تصویر سرو روان
کنایه از معشوقی که قامتی چون سرو دارد و به زیبایی راه می رود، سرو خرامان، سرو چمان، معشوق، برای مثال ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد / راست گویی به تن مرده روان بازآمد (سعدی۲ - ۴۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ وَ)
کنایه از انبیاء و اولیاء و اهل اﷲ و اهل دل باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). عرش روان. رجوع به عرش روان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خِرَ)
چرخ. آسمان. فلک. چرخ گردان. چرخ گردنده. چرخ دوار. چرخ متحرک:
ببینم که رای جهاندار چیست
رخ شمع چرخ روان سوی کیست.
فردوسی.
چنین است آئین چرخ روان
توانا بهر کار و ما ناتوان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ رَ)
شادروان. آنکه روان او شاد است:
همیشه بودشاد و خرم روان
بی اندوه باشد ز گشت زمان.
فردوسی.
چنان کاین عروس از درم خرم است
بزر بود خرم روان عنصری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ رَ)
نکاح متعه. (غیاث اللغات). متعه که به مذهب اهل تشیع جایز است، به خلاف اهل سنت و جماعت. عقد نمکین. (آنندراج) :
ای شیشه می عقد دهن بسته نشینی
با جام مکن عقد روان دختر رز را.
میرزا صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ رَ)
کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش اعلی. عرش شریف
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دَ دَ / دِ)
عیش کننده. خوش گذران:
هر مه که به یک وطن مه و خور
با هم چو دو عیش ران ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
که لوای آن عرش باشد. که لوایی بلند دارد:
عقل که دید طلعتش حرز بر اودمید و گفت
اینت شه ملک سپه، عرش لوای مملکت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرش وران
تصویر عرش وران
تخت نشینان پیامبران
فرهنگ لغت هوشیار